تنم در انتظارِ لحظه ایی بودن ؛
میان کوچه باغ یاد تو تب کرد...
تمام گیسوان عشق من
درمعرض باد هزار آواز....
به هرسویی روان و راه خود گم کرد
چه تلخ است عاشقی باشی ؛
که پیچاپیچ آن راه پراز پروانه ی احساس ؛
پراز آلاله های وحشیِ عاشق
برایت کوره راهی سرد و یخبندان
پر از نیرنگ وتنهایی ؛
تورا از پا بیاندازد !!....
نه راه پس و نه پیشی ....
دو دستانم کرخ گشته
از این سرمای طاقت سوز هجرانت
" فقط بوران تنهاییست "
و یادت که شبانگاهان هم آغوش است
شده هم بستر احساس من ، نامت
دلت اما کجا هرشب ،
پِیِ دلدار رویاهاست ؟؟...
میان کوزه ات آب و
به گِردِ خود چه می گردی؟
مرا دیگر نمی بینی ؟
مرا دیگر نمی خواهی ؟
غرورم خرد شد درپای تو
هیهــــــــــــــــــات !....
ولی دیگر نشانی از غرورت نیست
که بر ما عرضه می کردی ....
شنیدم برسربازار
حراج مِهر می کردی !!؟؟....
مرا دیگر نمی خواهی ؟! ....
غرورت را نمی بینم !.....
نظرات شما عزیزان: